- فرو بردن
- بلعیدن
معنی فرو بردن - جستجوی لغت در جدول جو
- فرو بردن
- پایین بردن، به پایین بردن، بلعیدن، غرق کردن
- فرو بردن
- بزیر بردن به پایین بردن، جای دادن، غوطه دادن بلعیدن یا فرو بردن پنجه در چیزی. اعمال زور و قدرت کردن، نفوذ یافتن، یا فرو بردن خشم (غیظ) کظم غیظ
- فرو بردن ((~. بُ دَ))
- به پایین بردن، بلعیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خاموش شدن آتش، چراغ یا مانند آن
پیروز شدن در مسابقه یا شرط و قمار
پیش بردن، جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
پیش بردن
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
موفق شدن در شرط بندی چنانکه شایسته دریافت گرو گردند سبق بردن: گر فراغت نکشد جان بوصالت ندهم تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید. (سعدی)، پیش افتادن سبقت گرفتن: زگوران تک ربودم در دویدن گرو بردم زمرغان در پریدن، (نظامی)
ابتلاع
بپایین بردن
انگاشتن، پنداشتن
وارث شدن میراث بردن ارث کسی را صاحب شدن
بیرون بردن
منتقل ساختن
آرزو کردن آرزو داشتن
گستردن فرش بر زمین، گستردن
پنداشتن، گمان کردن، واجب دانستن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
بستن، کنایه از پیچیده و دشوار شدن، برای مثال به حاجتی که روی تازه روی وخندان رو / فرونبندد کار گشاده پیشانی (سعدی - ۱۱۳)
چیدن، برچیدن، ترتیب دادن، ساز دادن
فرود آوردن، پایین آوردن، منزل دادن
پایین آمدن، به زیر آمدن، اتراق کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
خودداری از بروز حالتی مثل خشم یا خنده یا حرف و مانند آن، از میان برداشتن، نابود کردن
لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن برای رفتن به جایی: باز کجا غرو کردی ک
پیش آوردن، فراز آوردن، پیش آوردن، دست دراز کردن دست، برگزیدن انتخاب کردن، برانگیختن تحریک کردن، بستن (در)
بپایان رساندن، مسکوت گذاشتن مطلب یا کاری
نزدیک بردن پیش بردن
هنگاردن انگاردن انگاشتن
بوب گستردن، آژیانه کردن گستردن فرش در کف اطاق، کف اطاق یا حیاط را با آجر کاشی یا موزائیک پوشاندن